دردسرهای یک وکیل
نویسنده: محمد مهاجری
ناشر: آرنا
تاریخ نشر: 16 اسفند 1393
تعداد صفحه: 74
شابک: 978-600-7026-89-2
قطع کتاب: رقعی
نوع جلد: شومیز
وزن: 98 گرم
درباره کتاب دردسرهای یک وکیل نوشته محمد مهاجری
«تقديم به تمامي وكلايي كه عاشقانه
در جستجوي حقيقت تلاش ميكنند.»
این داستان با محتوای طنز محاورهای و اجتماعی با رویکرد بررسی مشکلات شغل وکالت قلم زده شده است. در این داستان بهطور مختصر به زندگی روزمره یک وکیل پرداخته شده است که در آن مشکلات پیش روی یک وکیل بهوضوح برجسته میشوند، گمراه کردن وکلا، عدم پرداخت حقالوکالهها بهصورت کامل، تهدیدهای مالی و جانی و…، تطمیعات و بسیاری دیگر از دردسرها تماماً مشکلاتی هستند که در این کتاب بررسی میشوند. پایان داستان، پایانی تلخ نیست، چون اساساً اینطور نیست که نتوان از پس دردسرهای این شغل برآمد.
در حقیقت دردسرهای یک وکیل در خصوص شغلی صحبت میکند که شاید در عرف در خصوص آن به گونه دیگری فکر شود. شغلی با پرستیژ بسیار خوب و جایگاه اجتماعی بالا اما پر از اضطراب و استرسهای فراوان که هر لحظه با وکیل همراه هستند. شغل وکالت در حقیقت شغلی است که اضطرابهای آن فراوان و بیشمار است. داستان دردسرهای یک وکیل به زبان طنز به بخشی از این استرسهای شغلی وکالت اشاره میکند. در حقیقت در شغل وکالت وکیل مسئولیت موضوعاتی را بر عهده دارد که در حیطه اراده او نیست؛ مواردی همچون زمان رسیدگی، نحوه صدور رای از سوی قاضی، اظهار نظر کارشناس رسمی دادگستری و موضوعات دیگری که در حیطه اراده وکیل نیستند بخش گستردهای از این دردسرها به این موضوعات باز میگردد. شغل وکالت علی رغم اینکه شغلی جذاب و به منظور تحقق عدالت و عدل و داد است، تلخی هایی در مسیر ستاندن حق دارد که در حقیقت بسیار فراوان است و البته شایان ذکر است که شیرینی ستاندن حق و به داد مظلوم رسیدن تمام این تلخی ها را در نهایت ممکن است از بین ببرد و به شیرینی تبدیل نماید. به هر حال کتاب داستان کوتاه دردسرهای یک وکیل به موضوعی اشاره میکند که شاید برای همه وکلا آشنا باشد. زبان طنز به منظور بهره گیری از قلم طنز در راستای انتقاد به مشقتها و سختی هایی است که قوه قضاییه در بخشی از آن سهم دارد و میتواند با اتخاذ تصمیمات مناسب این دردسرها و این اضطرابها و استرسهای شغلی را کاهش بدهد. در حقیقت صنف وکالت بیش از آنکه نیاز به حمایتهای مالی جامعه به عنوان یک صنف خصوصی داشته باشد نیازمند حمایتهای صنفی از سوی کانونهای وکلا و مرکزهای وکلا است و همچنین نیازمند حمایتهای دولت و قوه قضاییه در امور قانون گذاری است. کتاب دردسرهای یک وکیل میتواند نگاه شما را به عنوان شخصی که قصد انتخاب شغل وکالت را دارید نسبت به ا ین حرفه تغییر بدهد و در واقع شما با دید بازتری میتوانید به شغل وکالت نگاه بکنید و اگر تمایل به شغل وکالت دارید آگاهانه این شغل را انتخاب نمایید. به نظر میرسد داستان کوتاه دردسرهای یک وکیل بیش از آنکه زمان زیادی از شما برای مطالعه بگیرد با کوتاهترین زمان ممکنی که شما برای مطالعه به آن اختصاص میدهید موضوعات و چالشهای شغلی وکالت را به شما منتقل میکند تا در جریان دردسرهای یک شغل خاص با مشقتهای خاص قرار بگیرید.
مقدمه کتاب دردسرهای یک وکیل نوشته محمد مهاجری
«اميرحسين وكيل منه، شب بهش زنگ ميزنم تا به سراغتون بياد و در مورد معوقهها و بدهيها با شما صحبت بكنه، نگران نباشید، همهی پولهايي رو كه داديد به شما پس ميدم، من كسي نبودم كه مال ديگران رو بالا بكشم، پس به پولتون ميرسيد.
آقاي حسيني (طلبكار): خواهش ميكنم، آقاي دكتر جهانگير، منم مدتيه دستم تنگ شده، نميدونستم چه كار كنم؟ از روي ناچاري به شما رو آوردم و خواستم پولايي رو كه براي مرگ پدرتون خرج كردم پس بگيرم.
شب شد. با اميرحسين تماس گرفتم، اون رو مثل پسرم دوست داشتم، وكيل خوبيه، دنبال حق ميگرده. گفتم سلام اميرحسين جان، طاها پسرت خوبه؟ اميرحسين گفت خيلي ممنونم آقاي دكتر، چه خبر؟ گفتم برو سراغ آقاي حسيني، طلبش رو بده بيچار پول نياز داره خدا رو خوش نميآد معطّلش كنيم. اميرحسين گفت كِي برم آقا؟ گفتم همین فردا اميرحسين، گفت دكتر جان، فردا درگير پروندهی قتل هستم، قتل زهرا گفتم به هر حال يك وقتي بذار سريعتر برو مطالباتش رو بده. يک وقت روح پدر من در عذاب نباشه. اميرحسين گفت چشم آقاي دكتر، امري نيست؟ گفتم نه، شب خوش»
سلام، من اميرحسينم، 33 سالمه و وكيل پايه يك دادگستريم. خدا رو شكر اوضاع من بد نيست؛ ميبينيد دردسرايِ شغل وكالت چيه؟
فردا بايست برم دادگاه واسه پروندهی قتل زهرا، از طرف ديگه، موكّلِ ديگهی من هم زنگ زده كاراي حقوقي داره، خسته شدم. همش بُدو، بُدو، راستي يادم رفت بهتون بگم من اميرحسين كرمي هستم؛ يعني فاميلم رو يادم رفت، اسم پسرم طاهاست 5 سالشه، خيلي دوسِش دارم، عاشقشم. خانمم اسمش ليلاست؛ البته ليلا خانم اونم دوست دارم. ما تو نارمك زندگي ميكنيم من 7 ساله وكيل شدم و ليسانس حقوق دارم. عاشق وكالت بودم سخت بهش رسيدم اما حالا از شُغلم خسته شدم آخه خيلي پُردردسره. جايگاه اجتماعيش عاليهها، همهی مردم ميگن وكيل و وزير، وكيل و سفير، خلاصه همه ايران چند دهه است که عاشق شُغل وكالت هستن. دوست دارن كلاس داشته باشن و با سواد شن و وكيل بشن.
ولي من باشم برگردم عقب، ميرم كارمند ميشم بابا!! خسته شدم. از صبح زود قتل و دزدي و دعوا تا اوّل شب چك برگشتي و ماجراي طلاق اقدس خانم، تازه از شانس بد من تا كليد ميندازم و در خونه رو باز ميكنم، موبايلم زنگ ميخوره، كيه؟ اقدس خانم !!
خانمم واي واي خیلی خیلی حساسه. فكر ميكنه از صبح تا شب اقدس خانم داره مشاوره ميگيره از من، هر چي بهش ميگم آخه زن، اقتضايِ شغل من اينه، به گوشش نميره، ميگه برو كارمند شو، وكيل نباشي بهتره. ديگه ديگه، خودتون ببينيد ديگه، دردسري شدهها، البته اينم بگم ما آدما، كلّاً هميشه ناراضی هستيم از جايي كه هستیم راضي نيستیم و به قول يارو گفتني مرغ همسايه واسهی ما همیشه غازه. من همش ميگم آقای ِ دكتر شغلش خوبه شركت داره، راحت صبح ميره، ظهر مياد، چي بگم، چي بگم. پاي قصّهی من بشينيد، هم فالِ و هم تماشا!!! هم بخنديد و هم اگه خواستيد و گاهي شد گريه كنيد. من ژانر كاري ندارم، قِصّم طنز داره، دِرام داره، رمانتيك و… هم کمیداره، شك نكن همين الان كتاب رو بخر و بشين تو متروي انقلاب و شروع به خوندنش كن، اوخ!! اوخ!! راستي؟ حواست باشه توي راه، تو خيابون نخونيشها، كه انقدر جذّابه، با سر ميفتي تو جوب. نگران نباش به نظرم ميارزه قصهی يه آقای وكيل مثل من رو دنبال كني زيادم پُر حرفي نكرديم سر و تهش رو بزني دو هفتهاي داستان من رو خوندي!!
ـ ليلا خانم: اميرحسين، اميرحسين (با فرياد). ميبينيد خانمم داره داد و فرياد ميكنه بايد برم ظرفها رو بشورم. راستي اين يك تيكه رو كاش سانسور ميكردم آخه زشته موكلّام بدونن جناب وکيل با اون همه دَبدَبه و كَبكَبه ظرف ميشوره، بيخيال، حرفي نداريد؟ به قيمت كتاب اعتراضي نداريد؟ به خدا گرون نيست. دوستم ميگفت: پول دادن بالاي كتاب راه دوري نميره، پس تواَم بيخودي تقلّا نكن که سر قيمت كتاب چونه بزني، بخر و ببر… اميدوارم لذتش رو ببري، فعلاً…
شروع داستان
(دينگ دي ي نگ) ساعت 7 صبح صداي زنگ تلفن، الو بله، سلام
شخص پشت خط: سلام اميرحسين جان،
اميرحسين: سلام مادر جون، چطوري؟ خوبي؟ مادر اميرحسين: قربونت پسر گلم، تو چطوري؟ اميرحسين: مرسي مادر، مادر جون تو رو خدا ببخش من 8 صبح دادگاه دارم گوشي رو ميدم به ليلا، باهاش صحبت كنی كاري نداري مادر؟ مادر اميرحسين: نه پسرم برو انشاءالله دادگاه رو ميبري، اميرحسين: خب فعلاً، ليلا، ليلا (با فرياد و صداي بلند) بيا مامان جونه، باهاش صحبت كن من ديرم شده. مامان جون…
- این کتاب به صورت رایگان در اپلیکیشن طاقچه قرار داده شده و از طریق این لینک(+) در دسترس است و علاقمندان میتوانند آن را مطالعه کنند.
2 نظرات
ایلیا آذرباد
سلام به جناب مهاجری و گروه حقوقی ایشان. این داستان یک داستان طنز کوتاه و خوب بود، ولی جا داشت که بهتر باشد. شنیدم که گروهی از انجمن علمی دانشگاه سیستان پیگیری ساخت یک نمایشنامه از روی این کتاب بودند و از دانشجویان آقای دکتر مهاجری شنیدم که ظاهراً قرار است جلد دوم این داستان ساخته بشود. امیدوارم که واقعیت داشته باشد و در جلد دوم این موضوعات که ضعف جلد اول هست برطرف بشه. من خیلی علاقه مند به کتاب بودم، ولی برخی از ایرادات و ضعفها قابل چشم پوشی نیستن. یادتون باشه که دانشجوهای حقوق ممکنه از بزرگنمایی این دردسرها از این شغل منصرف بشن و شما مسئول هستین. در جلد دوم اگر خواستین بنویسید قدری امیدبخش باشید.
به امید موفقیت برای گروه حقوقی مهاجر و آقای محمد مهاجری وکیل پایه یک دادگستری
محمد مهاجری
سلام
سپاس از دیدگاه شما
🌹🌹
جلد دوم این اثر در حال تالیف است.